۱۳۹۴ آبان ۱, جمعه

بسم الله الرحمن الرحیم

نگاهی به آینده ای مبهم و گزشته ای که هرگز تکرار نخواهد شد . و حال ! حال ی که لبریز نا امیدی ست و اندوه دلی که دیگر امانم را بریده . و روزگاری که هر چه کردم دست پیش داشت تا نگذارد تکه ای خوشبختی سهم من هم شود ...
دلم هنوز پر است ، از "او" از "من" و از خیلی چیزای دیگه اما به روی خودم نمیارم و سعی می کنم لبخند بی تفاوتی لحظه ای گونه های یخ زده ام را ترک نکند ...
امروز 30 م مهر ماه 1394 به گمانم باشد ، شب عاشورای حسین (ع) و من تنها روی پشت بام و سرمای تنسوز پاییزی ارزو می بافم برای روزهایی که شاید هیچ وقت نیایند ...
باز معده م درد گرفت ، نمی تونم ادامه بدم ...
.
.
.
پ.ن.1: ادم گاهی لازمه بنویسه نه واسه اینکه خوانده بشن ، بلکه فقط برای نوشتن ، و اینجا همونجاست برای من
پ.ن.2: حرف زیاد دارم ولی این درد معده لعنتی ...